loading...

روزنوشته‌های مهسا

Content extracted from http://getfocused.blog.ir/rss/?1746199557

بازدید : 806
شنبه 2 خرداد 1399 زمان : 19:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته‌های مهسا

سه ساعت و نیم از ظهر گذشته که از خانه خارج می‌شوم. تصمیم می‌گیرم از محوطه پشت مجتمع مسیرم را شروع کنم. مسیری که انتخاب کرده‌ام به سه قسمت مساوی تقسیم می‌شود. قسمت اول مسیر از پشت مجتمع تا میدان شهرک ادامه دارد و منظره زیبایی از کوهی دارد که شهر را در دامن خود گرفته است. ساعت سه و نیم بعد از ظهر است و هوا آنقدر گرم نیست که نتوانم پیاده‌روی کنم. تصمیم می‌گیرم کل مسیر را پیاده بروم و از زیبایی‌های بهار لذت ببرم.

کوه‌مان، هنوز سبز است- هرچند که ده روز قبل بسیار سبز بود. اما امروز، هنوز سبز است. آسمان آبی است و هوا بسیار پاک است. ابرهای گرد و متراکم پنبه‌ای، می‌آیند و می‌روند و گاهی نقابی برای آفتاب می‌سازند و به او اجازه می‌دهند از روزنه‌هایشان، هنرنمایی کند و پرتوهای طلایی رنگش را اینجا و آنجا متمرکز کند و منظره‌ای جادویی خلق کند.

باد برمی‌خیزد و گیاهان خودروی بهاری در بار می‌رقصند. بابونه‌های کوتاه و شقایق‌های بلند، خودشان را به دست باد می‌سپارند. دور تا دورم پر است از شقایق‌های که در باد می‌زقصند: هرکجا را که خاکش زیر پای انسان کوبیده نشده به نام خود زده‌اند. انبوه گیاهان خودروی بهاری شقایق‌ها را همراهی می‌کنند.

چشم‌هایم را می‌بندم و نسیم را حس می‌کنم.

احساس می‌کنم به دنیای میازاکی پا گذاشته‌ام. تصمیم می‌گیرم تا انتهای مسیر در این دنیا باقی بمانم و تلاش کنم تصور کنم که تصاویری که می‌بینم اگر به دنیای میازاکی و به خصوص به انیمیشن The Wind Is Rising را میافتند، چگونه تصویر می‌شدند. مسیر امروز، همان مسیر همیشگی است، اما زیباتر و جان‌دار تر از همیشه است.

تصمیم می‌گیرم این لحظات را ثبت کنم.

در دومین بخش مسیر، ابرها حواسم را به خودشان پرت می‌کنند. همین‌طور که به آمدن ابرها و تغییر شکل‌شان نگاه می‌کنم، لبخند می‌زنم. در دلم می‌گویم، به خدا اطمینان کن. مگر انتخاب نکردی باور کنی که وجود دارد؟ اگر واقعا می‌خواهی وجود داشته باشد، باید چیزهای بیشتری را به او واگذار کنی، خصوصا چیزهایی که در کنترل تو نیست.

تمام آنچه که در کنترل تو هست، تو هستی- آن هم نه همه‌ی تو بلکه بخشی از افکار و عادات تو. بر روی همان‌ها متمرکز شو. فعلا بر روی همان‌ها متمرکز شو و باقی را- هرچه که هست- به او واگذار کن.

از میدان دوم شهرک میگذرم.

خرسند از افکاری که در دقایق پیش داشتم، تصمیم می‌گیرم به شکل‌های دیگر حیات توجه بیشتری داشته باشم.

بازدید : 726
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1399 زمان : 23:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته‌های مهسا

دردهای زیادی روی شونه‌هام سنگینی میکنه

میدونم باید رهاشون کنم. میدونم.

اما نمیدونم بعدش چی میشه. خنده داره، ما چقدر به درد عادت میکنیم.

یه جایی خوندم زندگی شاد، شجاعت میخواد. راست میگه.

برچسب ها
بازدید : 586
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 3:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 663
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 3:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته‌های مهسا

از ساعت پنج دقیقه بعد از نیمه شب مدام تلاش می‌کنم خودم رو به پای کیبورد برسونم و بنویسم و حقیقتا دلیلی و موضوعی برای نوشتن پیدا نمی‌کنم. اما خیلی اتفاقی به قطعه شاهکار کارل ارف می‌رسم و شروع می‌کنم به شنیدنش. دلم پر از شجاعت می‌شه وقتی که این قطعه رو می‌شنوم.
روی زمین و به پشت دراز می‌کشم و در اثر شنیدن این قطعه به خودم میام: ظاهرا هیچ رویایی ندارم.

ظاهرا نمی‌تونم یک زندگی رویایی رو تصور کنم.

اما نه.

من می‌دونم این یه بازیه. این بازی روان آسیب دیده و رنجیده منه. شاید هم این بازی ژن‌های منه که در اثر بقای دو و نیم میلیون ساله‌ی خودشون و برای بقای بیشتر یاد گرفتن. من حدس می‌زنم هنوز رویاهای بزرگ و زیبایی داشته باشم که فقط دارم نادیده‌شون می‌گیرم.

باید دوباره با شجاعت به رویاهام فکر کنم. باید دوباره رویا بسازم. باید بیشتر به موسیقی کلاسیک پناه ببرم. باید بیشتر از فلسفه بخونم. بذارید از برخورد امروزم با فلسفه بگم:

امروز داشتم توی تلگرام می‌چرخیدم، در یکی از متن‌هایی که داشتم می‌خوندم کلمه فلسفه رو دیدم. دیدن کلمه فلسفه کافی بود تا گوشی رو لاک کنم و از جام بلند شم و به کارهای مهم‌ترم برسم.

فلسفه، به لذت جدیدم تبدیل شده.

بازدید : 706
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 3:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته‌های مهسا

این روزها در شبکه‌های اجتماعی بیشتر از هر چیز دیگری با مفهوم جدیدی به نام مربی رو به رو می‌شویم. افرادی که رو به روی دوربین‌شان نشسته اند و از 5 نکته برای بهتر کردن رابطه عاطفی، 2 تکنیک که موفقیت مالی شما را تضمین می‌کند، 3 روش جهت تسخیر قلب مرد رویاهای شما و 10 نکته در مورد خانم‌ها که نمی‌دانستید صحبت می‌کنند.

دارم تلاش می‌کنم در مورد این سبک جدید از محتوای پرطرفدار، از کمترین کلمات با بار منفی که می‌توانم استفاده کنم.

صادقانه ترین اظهار نظری که می‌توانم داشته باشم، این است که به نظر می‌رسد خوب مخاطب خودشان را می‌شناسند. مخاطبی که تولید کننده این دست محتوا را دنبال می‌کند، قطعا دنبال بهتر شدن شرایط فعلی زندگی‌اش است اما کاملا مشخص است که یا توان پرداخت هزینه را ندارد و یا راغب نیست که برای رشد فردی‌اش هزینه‌ای پرداخت کند. چنین مخاطبی، محتوای رایگان را دریافت می‌کند و از آن استفاده می‌کند و در عوض، به افزایش شهرت تولید کننده محتوا کمک میکند- واقع بین باشیم: همان +1 که این دنبال کننده به دنبال کننده‌های تولید کننده محتوا اضافه می‌کند، دقیقا همان چیزی است که تولید کننده محتوا به دنبالش بوده.

اعتراف می‌کنم که جدیدا در مواقع بی‌خوابی، این محتواها را پی‌گیری می‌کنم و به نظر می‌رسد که هیچ وقت نتوانم دید مثبتی به فردی داشته باشم که به سادگی به خودش اجازه می‌دهد به افراد بگوید که برای رابطه‌تان چه کنید و چه نکنید، در زندگی تان چه کنید و چه نکنید.

مگر قرار نیست که هرکسی خودش بنشیند، بخواند، ببیند، تحلیل کند، تجربه کند، بیاموزد و بعد تصمیم بگیرد که چه‌ها کند و چه‌ها نکند؟

برچسب ها
بازدید : 1326
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 3:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته‌های مهسا

به خودم قول داده بودم در مورد هر موضوعی دو پاراگراف بنویسم، اما نمی‌دونم در این مورد می‌تونم اصلا بیشتر از یک جمله بنویسم یا نه.

ما وقتی که خیلی کوچیکیم- شاید مثلا تا پنج سالگی- فکر می‌کنیم توان هر کاری رو داریم- فکر می‌کنیم همه‌توانیم. برای ما نمیشه معنی نداره،باید بشه چون ما می‌خوایم.

اما امان از وقتی که ما بخوایم و نشه: لایه لایه انکار می‌تراشم و خودمون میریم اون وسط می‌شینیم و وانمود می‌کنیم که ما درد نمی‌کشیم. وانمود می‌کنیم همه چی عادیه. درد رو پس میزنیم. درد رو انکار می‌کنیم.

خیلی‌هامون این عادت رو تا بزرگسالی با خودمون حمل می‌کنیم و پر می‌شیم از درد‌های انکار شده. در حالی که باید یه جایی حوالی اواخر نوجوانی‌مون، دردهای زیادی رو تجربه کنیم و بپذیریم. اما ما، گاهی به سرسختی‌ که حالا برامون عادت شده ادامه میدیم. همواره درد رو پس می‌زنیم و انکارش می‌کنیم. بعد این دردهای تجربه نشده، این خشم‌های فرو خورده شده، یه روزی حسابی سر رسز می‌کنن و طوری خوشون رو بهمون نشون میدن که نتونیم ندیده بگیریمشون.

ولی کاش این درد‌ها رو انکار نکنیم. به خودمون اجازه غمگین بودن بدیم. به خودمون مجوز سوگواری بدیم برای همه نشدن‌ها. برای همه رفتن‌ها. برای همه رها شدنها.

مثلا، امروز فکر اینکه تو یه جایی داشتی با من خداحافظی می‌کردی و من حتی روحم هم خبر نداشته، تقریبا دیوونه‌م کرد.

به خودم اجازه دادم غمگین بشم. فکر اینکه تو داشتی با همه چیز خداحافظی می‌کردی و من حتی نمی‌دونستم، خیلی فکر ناراحت کننده‌ایه.

تو فرصت داشتی برای آخرین بار چشمای منو ببینی و باهاشون خداحافظی کنی.

تو فرصت داشتی آروم آروم همه خاطرات رو ببوسی و بپیچی لای بقچه و بذاریشون توی انباری حافظه‌ت.

و من اینو تازه امروز فهمیدم. آخ از این کلاف قصه ما که اینطوری بهم پیچیده ...

من امروز به خودم اجازه دادم سوگواری کنم. اجازه دادم ناراحت باشم. امروز غصه‌م رو به موقع و به اندازه مصرف کردم و نذاشتم انقد جمع بشه رو هم، انقدر دیر بشه که بشه بغض. بشه کینه.

نه.

نذاشتم.

بازدید : 718
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 3:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته‌های مهسا

جایی می‌خوانم کسی پادکست احسان عبدی پور را به عنوان پادکست خوب معرفی کرده. در اپ پادکستم به دنبال پادکستش می‌گردم و سابسکرایب می‌کنم. تصمیم می‌گیرم آخرین قسمت پادکست به اسم قوطی‌ها را هنگام شستن ظرف‌های ناهار بشنوم. پادکست را پلی می‌کنم، گوشی را بر روی کابینت قرار می‌دهم. دستکش‌ها را دستم می‌کنم. و پس از چهل ثانیه، احسان عبدی پور صحبت می‌کند و من سرگیجه می‌گیرم.

صدا، صدای توست.

لهجه، لهجه‌ی توست.

چطور می‌شود؟ انقدر شباهت چطور ممکن است؟

احسان عبدی پور حرف می‌زند و من تو را می‌بینم که با کم رویی تمام رو به روی من نشسته‌ای و از خاطرات کودکی‌ات در سواحل دریای گرم جنوب برایم حرف می‌زنی.

احسان عبدی پور حرف می‌زند و من تو را می‌بینم که با مادرت با لهجه غلیظ جنوبی تلفنی صحبت می‌کنی در برابر شوخی‌های من مقاومت می‌کنی چون نمی‌خواهی مادرت متوجه حضور من در کنارت بشود.

احسان عبدی پور حرف می‌زند و من چشمان تو را می‌بینم. چشمات درشت و سیاهت را که مثل دوتا تیله می‌درخشند. مژه‌های پرپشت و بلند و حالت‌دارت را می‌بینم که انتهای‌شان به ابروی پر پشتت رسیده.

به خودم نهیب می‌زنم. تلاش می‌کنم به حال برگردم. برمیگردم. من پای ظرف‌شویی ایستاده‌ام و با دستانی لرزان دارم آرام آرام و با احتیاط ظرف‌های ناهار را کف می‌زنم و آب می‌کشم.

و تپش قلبم به من می‌گوید که هنوز هم در برابر خاطرات تو، بی دفاعم.

خاطراتت... تکه‌هایی پراکنده از خاطرات تو خودشان را از ظهر تا به نیمه شب تکثیر می‌کنند و من تصمیم می‌گیرم مقاومت را کنار بگذارم.

دلم می‌گیرد، از تفاوتی که می‌بینم میان آنچه که بودی و آنچه که امروز هستی. دلم می‌گیرد.

من به کنار، چرا با خودت این کار را کردی؟ چطور توانستی با خودت این کار را بکنی؟

بازدید : 517
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 3:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته‌های مهسا

نمی‌دانم از کجا شروع کنم. از موهبت دوست خوب بگویم؟ از شگفت‌انگیز و ترسناک بودن روان آدمی‌حرف بزنم؟ از سلطه هورمون‌ها بر ذهن و روان انسان حرف بزنم؟ از اینکه به عنوان یک گونه در برابر آموخته‌هایمان بسیار فراموش‌کاریم حرف بزنم؟ نمی‌دانم.

بگذار از همین آخری شروع کنیم.

گاهی متعجب می‌شوم از این‌که در موقعیت‌های بحرانی زندگی، آموخته‌هایمان، اندوخته‌های عاطفی و عقلانی‌مان را به سادگی فراموش می‌کنیم و حتی بدیهیات هم بسیار بعید به نظر می‌رسند و لازم است کسی از راه برسد و مستقیم یا غیر مستقیم این آموخته‌ها را به ما یادآوری کند.

زمان زیادی گذشت تا توانستم خودم را قانع کنم که این ناامیدی آنقدری برای من غریب است که به تنهایی از پس‌اش بر نخواهم آمد. زمان زیادی گذشت تا تصمیم بگیرم کمک بخواهم. به دو نفر پیام دادم. اول به قدیمی‌ترین دوستم. او را از پنج سالگی می‌شناسم و می‌دانم در حمایت عاطفی بی‌نظیر است. راستش او مهربان‌ترین دوستی است که تا به حال داشته‌ام. به او پیام می‌دهم و دقیقا همان چیزی را به من می‌دهد که به آن نیاز داشتم: حمایت عاطفی. به من یادآوری می‌کند بدیهیاتی را که فراموش کرده‌ام.

بعد، به منطقی‌ترین و خردمندترین دوستم پیام دادم. او زندگی سختی داشته است و می‌داند با موقعیت‌های سخت چطور باید کنار بیاید. می‌دانم سرش شلوغ است. عذرخواهی می‌کنم و زیباترین جواب را به من می‌دهد: اساس رفاقت ما دو نفر کمک به یکدیگر در مواقع سخت است. نگران نباش، من هستم.

همین که با آنها صحبت کرده‌ام نسبتا آرامم می‌کند.

بله، نکته همین است. من بدیهیاتی را فراموش کرده‌ام که هرکسی ممکن‌است فراموش‌شان کند.

من فراموش کرده بودم که ما اگر در زندگی توقف کنیم، وقت داریم که به پوچ‌بودن زندگی فکر کنیم. وقتی که پوچ بودن زندگی را تماما لخت ببینیم، امیدمان را برای حرکت و ادامه دادن از دست می‌دهیم. و آن وقت است که لحظه به لحظه شروع سخت‌تر می‌شود و حرکت معنایش را از دست می‌دهد.

مگی اسمیتیک شاعر آمریکایی است که در توییترش روزانه یک جمله امید بخش منتشر می‌کند و در انتهای هر جمله، دو کلمه اضافه می‌کند: ادامه بده. فکر می‌کنم مگی اسمیت هم خیلی خوب می‌‌دانسته که اگر ادامه ندهیم، اگر بایستیم، اجازه می‌دهیم که ناامیدی آرام آرام در وجودمان ریشه کند.

هنوز هم حرکت کردن برایم سخت است. اما حالا حداقل می‌دانم که باید چکار کنم. باید ادامه بدهم.

بازدید : 788
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 8:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته‌های مهسا

هر بار که از کسی شنیده‌ام که : این ما نیستیم که کتابها را انتخاب می‌کنیم، بلکه کتاب‌ها هستند که ما را انتخاب می‌کنندبرایم سوال شده است که آیا حقیقتا اینطور است؟ و این یعنی من هیچ تجربه‌ای در این مورد نداشته‌ام.

اما جدیدا، دارم به این باور می‌رسم که بله، این کتاب‌ها هستند که ما را خیلی به موقعانتخاب می‌کنند.

بعد از این بحران، از کتاب‌های توسعه فردی شروع کردم: بهتر شدن را امتحان کردم. اما من در آن روزهای ابتدایی، به تقویت مهارت‌های ارتباطی‌ام احتیاج نداشتم. من نیازمند مسکن بودم.

به کتابهای پاپ سایکولوجی روی آوردم: همان‌ها که از یک مبحث کلیدی در روانشناسی چنان استفاده می‌کنند که فقط حساب بانکی‌ نویسنده شان روز به روز چاق تر می‌شود. دیدم که نه، اینها هم مناسب من نیستند. من به دنبال کلمات زیبای کم مفهوم هم نبودم.

به کتاب‌های مرجع روانشناسی روی آوردم. اینها خوب بودند، اما سنگین بودند. گاهی یک صفحه را بارها و بارها می‌خواندم و باز هم نمیفهمیدم نویسنده از چه چیز سخن می‌گوید: من دانش مورد نیاز برای فهم این کتابها را نداشتم.

سعی کردم آشنایی با مکتب یونگ را از ابتدا شروع کنم و حقیقتا حوصله‌ام نمی‌کشید که این همه کتاب و مقاله متنوع را بخوانم، خصوصا که شنیده بودم کتابهای یونگی به شدت در چاپ فارسی تحریف شده‌اند.

و آن‌گاه، یالوم در هیئت یک منجی از راه رسید. این روزها یالوم می‌خوانم و هر صفحه از آثار او را دوبار می‌خوانم که دوبار لذت ببرم. او مفاهیم روانشناسی اگزیستانسیال را به زبان ساده و به شکلی داستانی چنان روایت می‌کند که حتی اگر کوچکترین سر رشته‌ای در علم روانشناسی نداشته باشیم، می‌توانیم از تک تک کلمات او لذت ببریم.

آثار یالوم را دوست دارم. گاهی چنان مجذوب آثارش می‌شوم که از خودم می‌پرسم چطور در همه این سال‌ها، کتابی از یالوم را برای خواندن انتخاب نکرده بودم؟

امروز به این نتیجه رسیدم که اگر تنها شش ماه زودتر هم آثار او را می‌خواندم، نمی‌توانستم معجزه آثارش را دریابم و قدردان قلمش باشم.

بله.

این کتابها هستند که ما را انتخاب می‌کنند.

بازدید : 621
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 8:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته‌های مهسا

داشتم برای خواهرم از حس دلتنگی‌ام نسبت به کتاب‌ها حرف می‌زدم که به این نتیجه رسیدیم که من در همه عمر به کتاب‌ها وابستگی عجیبی داشته‌ام: کلاس چهارم بودم که راهم را به کتابخانه مدرسه به عنوان دستیار کتابدار باز کردم و از آن به بعد هم در تمام سال‌های مدرسه، کتابخانه پاتوق همیشگی من بود. همین‌طور داشتیم می‌گفتیم و از این تجدید خاطره شاد می‌شدیم که برای خواهرم از زمانی گفتم که به کتاب‌هایی که او به من هدیه داده بود چنان سرگرم شده بودم که تصمیم گرفت هیچ‌گاه به من کتاب هدیه ندهد و فهمید که تنها رقیبش، کتاب است.

چند ثانیه سکوت کردم.

فهمیدم که از این هجوم خاطرات خسته شده‌ام. خاطرات او، بسیارند. او هفت سال جزیی جدایی ناپذیر از لحظات من بود: چه بود و چه نبود، فرقی به حال من نداشت. او برای من همیشه بود. یا با او قدم زده‌ام یا با یاد او. یا با او خندیده‌ام، یا با یاد او.

اما حالا از حضور همیشگی او در هر لحظه، خسته شده‌ام. نمی‌دانم آیا روزی می‌رسد که در طول روز اصلا خاطره‌ای از او را به یاد نیاورم یا نه، اما برای سریعتر رسیدن آن روز تلاش می‌کنم.

هنوز نتوانسته‌ام او را... آن‌ها را ببخشم. هنوز هم عمیقا معتقدم که باید تاوان کاری را که با من کرده‌اند، بدهند. و مرتب می‌شنوم تو می‌توانی ببخشی، تلاش کن ببخشی. می‌گویم نمی‌شود و مثل همیشه می‌شنوم که: سخت نگیر.

و من مدام از خودم می‌پرسم که آیا سخت گرفته‌ای، آیا تلاش نکردی درکشان کنی، آیا به آنها فرصت صحبت کردن ندادی، و جواب همه این سوالات منفی است.

من، هنوز نمی‌توانم برای یک لحظه دردی را که در وجودم موج برمی‌دارد کنترل و آرام کنم، و تا زمانی که این درد به همین قوت وجود دارد، بخشیدن آنها برای من ممکن نیست.

خودم را بخشیده‌ام: خودم را برای تمام کوتاهی‌هایی که در حق خودم کردم بخشیده‌ام.

اما آن دو را، هنوز نه.

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 21
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 9
  • باردید دیروز : 27
  • بازدید کننده دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 945
  • بازدید سال : 4544
  • بازدید کلی : 55505
  • کدهای اختصاصی