loading...

روزنوشته‌های مهسا

Content extracted from http://getfocused.blog.ir/rss/?1746199557

بازدید : 1
جمعه 11 ارديبهشت 1404 زمان : 18:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته‌های مهسا

من خواب‌های عجیب کم نداشته ام. خواب‌هایی که عجیب در حافظه ام میمانند. مثلا همان خوابی که یک بار شش سال و یک بار، دو سال قبل از خیانتش دیدم و هر دو بار بعد از دیدن خواب به شدت مریض شدم و هر دو خبر از خیانتش با همان دختر بی اخلاق و کنایه زن میداد و هر دو به واقعیت پیوست. یا همان خوابی که از ضربه خوردن و جدا شدن تیغه بینی ام دیدم و آن هم به واقعیت پیوست. حالا که بهتر فکر میکنم، میبینم که تقریبا در تمام عمرم کابوس داشته ام و اصلا تعجب نمیکنم که جسمم میل و رغبتی به پویایی و زندگی ندارد: روانم چنان در عذاب است که جسمم را هم بیمار کرده.

این روزها هم، خواب‌های عجیبی میبینم که بسیار در خاطرم میمانند، خواب‌هایی که گویی سکانس‌هایی تقطیع شده از یک داستان واحد هستند و بدون هیچ نظم مشخصی هر شب یکی از آنها تصمیم میگیرد به تنهایی و جدا از سایر سکانس‌ها اکران شود. و تمام این خواب‌ها یک پیام واحد دارند:

از نوشتن بسیار فاصله گرفته ام. قرار است کلمات منجی من بشوند. قرار است کلمات تمام چیزی بشوند که برایم باقی میمانند. بهتر است که این رابطه‌ی فراموش شده را احیا کنم.

یادت هست که گفته بودم رشته تسبیح وجودم گسست و دانه‌ها را در مشتم گرفتم و از طوفان گذشتم؟ یادت هست که گفتم از آن تسبیح و آن دانه‌ها هیچ یک با من از طوفان نگذشت و به بیرون نیامد؟ هنوز هم، نه رشته را دارم و نه در جستجوی دانه‌هایی هستم که روزی طوفان از مشتم به در آورده بود: هنوز هم معجزه زندگی را میگذارم که از میان انگشتانم بر زمین بریزد و تلف شود. اما نجوای نسیمی‌که از قفا موج موهایم را به روی گونه‌های گود رفته ام میکشد، به من میگوید که واژگانم هنوز بعد از طوفان در پی دست‌ها و چشمهایم میگردند...

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 21
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 64
  • بازدید کننده امروز : 65
  • باردید دیروز : 40
  • بازدید کننده دیروز : 41
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 524
  • بازدید ماه : 121
  • بازدید سال : 3720
  • بازدید کلی : 54681
  • کدهای اختصاصی